سپهر

سپهر جان تا این لحظه 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن دارد

بیا شمع ها رو فوت کن

بیا شمع ها رو فوت کن


تاریخ : 31 تیر 1392 - 07:55 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 1179 | موضوع : فتو بلاگ | 8 نظر

پنج ماهگی

پنج ماهگی

من و تو و بابا و البته با یه مهمون ناخونده (عمو داوود)
تاریخ : 31 تیر 1392 - 07:48 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 1751 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

چقدر بزرگ شدی

این عکس یک ماهگیته گلم الان که اونا رو نگاه میکنم بغض گلومو میگیره که میبینم این روزای قشنگ داره چقدر سریع میگذره و تو چقدر بزرگ شدی

خدا رو شکر ترس از بیرون و غریبه ها برطرف شده این روزا حسابی وروجک شدی دو هفتس که خونه مامانی و ددی جون بودیم حسابی پیششون دلبری میکردی جدیدا واسه جلب توجه نفس نفس میزنی و سرفه های الکی میکنی

هر چی هم دستت میاد میکنی دهنت

میتونی دستتو سمت اسباب بازیات ببری و برشون داری

از دراز کشیدن بدت میاد کلی زور میزنی بلند شی ولی فقط سر و شونه هاتو میتونی بلند کنی

ما هر چی میخوریم توام نگاه میکنه و لباتو مزه میکنی اخه ما عذاب وجدان میگیریم مامان جونم

امروز موقع رفتن بابایی نگاش میکردی و گریه میکردی گل پسملم

همیشه وقتی خوابی یا به صورت دایره میچرخی یا هم به سمت پایین میری زیر پاهای من

موقع خواب اینقد آه میکشی تا خوابت میبره

میتونی ما بگی ولی دوتا ما پشت سرهم بگو مامان بال در بیاره

دل نازک شدی زودی دلت پر میشه دیروز خونه عمو بودیم همه خواب بودن بهت گفتم هیس بهت برخورد زدی زیر گریه!!!!!!!!!!!! همه رو بیدار کردی


تاریخ : 23 تیر 1392 - 08:25 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 1215 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

آرامش

آرامش

کاش میشد این خواب نازو بیرون از خونه داشتی اما افسوس که نمیتونی بیرون از خونه بخوابی
مامانی بهت قول میده که تمام لحظات بهت کمک کنه که این بحران رو بگذرونی پسر نازم
تاریخ : 03 تیر 1392 - 03:20 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 1832 | موضوع : فتو بلاگ | 17 نظر

دستام خوشمزه ست

دستام خوشمزه ست

مامان جونم تازگیا یکم بیرون احساس ناامنی میکنی 4شنبه که رفتیمم آتلیه حدود 1 ساعت مداوم گریه کردی و بعدش هم از فرط خستگی خوابیدی مامان فدات شه که نمیدونه باید باهات چیکار کنه عزیزم امیدوارم این مساله زودی تموم شه و تو به همون پسر ددری مامانت تبدیل شی که بازم بتونیم با هم بریم بیرون آخه چند روزیه نور خورشیدو من و شما ندیدیم نگرانتم مامان حون چند روز پیش هم که رفتیم پارک شروع کردی به گریه کردن تا اومدیم خونه نگام میکردی و میخندیدی
دوست ندارم اینقد تنها باشی و بترسی گل پسرم آخه حسین هم که اومده بود بالا سرت صدات زد کلی ترسیدی و گریه کردی
مامانی نگرانته دوست دارم بوس بوسی
تاریخ : 03 تیر 1392 - 03:12 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 948 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی