مامان جونم تازگیا یکم بیرون احساس ناامنی میکنی 4شنبه که رفتیمم آتلیه حدود 1 ساعت مداوم گریه کردی و بعدش هم از فرط خستگی خوابیدی مامان فدات شه که نمیدونه باید باهات چیکار کنه عزیزم امیدوارم این مساله زودی تموم شه و تو به همون پسر ددری مامانت تبدیل شی که بازم بتونیم با هم بریم بیرون آخه چند روزیه نور خورشیدو من و شما ندیدیم نگرانتم مامان حون چند روز پیش هم که رفتیم پارک شروع کردی به گریه کردن تا اومدیم خونه نگام میکردی و میخندیدی
دوست ندارم اینقد تنها باشی و بترسی گل پسرم آخه حسین هم که اومده بود بالا سرت صدات زد کلی ترسیدی و گریه کردی
مامانی نگرانته دوست دارم بوس بوسی
دستام خوشمزه ست
-
بابای مِهرادسه شنبه 4 تیر 1392 - 00:19
-
مامان امیرمحمدیکشنبه 9 تیر 1392 - 09:30