امروز واسه کنترل وزنت میبردیمت دکتر منم مثل همیشه پشت نشستم تو بغلم بودی شما هم از شیشه
پشت داشتی بیرونو نگاه میکردی و او او میگفتی تا گذاشتمت رو کریر انگار میدان دیدت کور شد کلی گریه کردی
منم مجبور شدم دوباره بغلت کنم و بابا هم با سرعت پایین حرکت کنه که واسه تو اتفاقی نیوفته
آخه دیکتاتوری تا این حد مامان؟
اونجام که حسابی ترکوندی اینقد که بهونه گرفتی مامان جون
الهی من فدای بهونه گیریات بشم ناز پسرم