سپهر

سپهر جان تا این لحظه 11 سال و 2 ماه و 20 روز سن دارد

عزیز دل مامان

پســــــــــرم .....لبخند تو تمام تعادل شهر را به هم میریزد....تو بخند من شهر را دوباره میسازم


خوابالوها

این چند روزی که اینجاییم حسابی خوابمون زیاد شده و همش گیج می زنیم

منم که اصلا نتونستم درس بخونم نازگلم


تاریخ : 24 اردیبهشت 1392 - 01:07 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 818 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ادامه سفر

امروز مامان بزرگ واست خرید کرد و ما هم عازم شمال شدیم شما هم پسمل خوبی بود تو راه مموشکم

همه از دیدن تو خیلی خوشحال شدن


تاریخ : 22 اردیبهشت 1392 - 09:04 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 624 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

پاگشا

امروز عموی شوهر عمه ساجده فوت کردو همه رفتن و ما رو رسوندن خونه عمه فاطمه تا من ببرمت حموم چون

اونجا گرمتره

رفتیم حمام ولی یکم تو سردت شد گلکم

اومدیم بیرون شما رو خوابوندم رو پام ولی به محض اینکه پایین می گذاشتمت بیدار میشدی خلاصه اینکه تا 9

شب رو پام خوابیدی

حنانه جونم حسابی هواتو داشتو موقع رفتنمونم حسابی گریه کردو میگفت نی نی رو نبرید

اونجا اذیت نشدی گلکم

عمه جونم یک شلوار لی واسه پاگشات کادو داد که ما هم اونو اونجا جا گذاشتیم

 


تاریخ : 21 اردیبهشت 1392 - 09:07 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 969 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

شروع سفر

امروز صبح حرکت کردن به سمت بیجار شما هم اولش واسه خوابیدن تو کریر گریه کردی ولی کم کم خوابت برد

تا اونجا جز دو بار واسه شیر خوردنو سکسکه کردن دیگه بیدار نشدی

به محض رسیدن به اونجا شما هم بیدار شدی لباساتو عوض کردمو رفتیم جلوی خونه پدر بزرگ با دیدن تو

شوکه شده بود آخه ما نگفته بودیم که میایم و حسابی همه رو سورپرایز کردیم البته تو هم با تعجب به همه

چی نگاه میکردی

تا بعد از ظهر عمه ساجده و فاطمه و نرگس اومدن دیدنت و شبم خونه عمه زینب دعوت داشتیم کل بعد از ظهر و

نتونستی بخوابی

شب تو خونه عمه خوابوندمت با اینکه من و بابا حسابی مراقبت بودیم ولی پسر عمه ما رو غافلگیر کردو یک

توپ نثار صورت گوگولیه تو کرد تو هم بد خواب شدی و حسابی تا شب گریه کردی ، مامانم از خستگیه راه

حسابی مریض بود و سر درد و سر گیجه داشتم  تو هم تو بغل من بودی گلکم خیلی من و بابا پشیمونیم که

اومدیم آخه من و تو هر دومون حسابی اذیت شدیم

خلاصه که برگشتیم خونه بابا بزرگ و با کلی زحمت خوابوندمت مامانم بعد از خوابیدن تو کلی گریه کرد ناز

دردونه من


تاریخ : 20 اردیبهشت 1392 - 08:51 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 730 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

تصمیم گیری

بلاخره تصمیم گرفته شد بریم پدر بزرگ و مامان بزرگ رو ببینیم فردا صبح می خوایم حرکت کنیم یک روز

بمونیمو بعدشم بریم شمال پیش مامانی و ددی جون تا مامان بتونه خودشه واسه امتحانا آماده کنه

راستی دایی احمد هم بلاخره ماشین خرید خیلی ذوق کرده

 


تاریخ : 19 اردیبهشت 1392 - 05:37 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 748 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

مامانای مهربون کمک ..........

پسمل من خیلی دستشو می خوره چیکال کنم؟

نی نی من خیلی زود می ترسه یه چیزی میفته یا صدای ناگهانی حسابی گریه می کنه این عادیه؟


تاریخ : 18 اردیبهشت 1392 - 19:16 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 798 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

پستونک

پستونک

چند وقتیه شما عادت کردی دستتو بخوری گلم منم تا میبینم دستت تو دهنته پستونک بهت میدم قبلا بدت میومد و غر میزدی ولی با تلاشهای مداوم من تونستی باهاش کنار بیای
(این دستتم به همون حالتی که میخوری پشت پستونکت گذاشتی نمیدونم میخوای به خودت تلقین کنی دستتو میخوری؟؟؟؟؟)
تاریخ : 17 اردیبهشت 1392 - 05:49 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 940 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

ماشین

امروز واسه کنترل وزنت میبردیمت دکتر منم مثل همیشه پشت نشستم تو بغلم بودی شما هم از شیشه

پشت داشتی بیرونو نگاه میکردی و او او میگفتی تا گذاشتمت رو کریر انگار میدان دیدت کور شد کلی گریه کردی

منم مجبور شدم دوباره بغلت کنم و بابا هم با سرعت پایین حرکت کنه که واسه تو اتفاقی نیوفته

آخه دیکتاتوری تا این حد مامان؟

اونجام که حسابی ترکوندی اینقد که بهونه گرفتی مامان جون

الهی من فدای بهونه گیریات بشم ناز پسرم


تاریخ : 16 اردیبهشت 1392 - 20:04 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 784 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

پارک چمران

امروز تیپ زده پسرم بره پارک به همراه من و بابا و دایی احمد

به تو که خیلی خوش گذشت چون تمام وقت خوابیدی گلکم


تاریخ : 14 اردیبهشت 1392 - 05:22 | توسط : مامان سپهر | بازدید : 1683 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی