خاطرات من و نی نی

امروز چند بار تو گهوارت خوابوندمت ولی تا از اتاق خارج میشدم گریه میکردی نمی دونستم چی میخوای بعد

چند بار بهونه گرفتی تصمیم گرفتم شیر بهت بدم که شاید بخوابی بغلت کردم یکم قربون صدقت رفتمو

گذاشتمت روی تخت یه نگاهی بهم کردی لبخند زدی و خوابیدی فکر کنم واسه خوابت نیاز به آغوش من داشتی

گلم

دوست دارم اندازه یه دنیا

داشتم با دستمال صورتتو تمییز می کردم هی نگام میکردی یه دقیقه فقط نگام کردی منم مشغوله کارم بودم

که دیدم شما بهتون برخورد که مثل همیشه باهات حرف نمی زدم و لوست نکردم و لب چیدی و شروع کردی به

گریه

آخه تو نمی دونی با این کارات منو میکشی عزیز دلم؟

امشب نی نی نمیخواد بخوابه

امروز دایی علی واست انگری برتز خرید البته رو کارتونش نوشته واسه بالای 6 سال امیدوارم وقتی بزرگ شدی

ازش لذت ببری گلم

امروز با بابایی بردیمت واکسنهای دو ماهگیتو بزنیم دکتر دیدتو گفت همه چیت نرماله

تا قبل از ورودمون به اتاق واکسن خیلی بی قراری میکردی ولی به محض ورودت به اتاق به خواب رفتی (ای ناقلا

فکر کردی بخوابی از واکسن خبری نیست؟؟) من و بابا خیلی سعی کردیم بیدارت کنیم ولی نشد اما به محض

اینکه قطره فلجتو بهت دادن شروع کردی به اوق زدن

الهی مامان فدات شه که چقدر واسه واکسنت گریه کردی تا شب حتی تو خوابت هم ناله میکردی

امروز یکم تب کردی از قطره استامینیفون بدت میومد با هزار تا ترفند به خوردت میدادمش ببخش منو مامان

جون

دو ماهه که حضور گرمت به من امید و شادی داده عزیز دلم

یکم دلتنگم که داری به این زودی بزرگ میشی و این روزای قشنگ مثل برق و باد میگذره

امروز واسه اولین بار خودم تنهای تنها بردمت حمام ( بین خودمون بمونه یکم ترسیده بودم )

عزیز مامان امروز تو آتلیه حسابی به خاطره تو خندیدیم چون بااینکه شیر خورده بودی به هر چی نزدیک

میشدی می خواستی بخوریش بلاخره بعد از چند ساعت تلاش عکاسو ترفندهای بابا شد چندتا عکس خوب

در اومد...